برای این پست، مطلبی عجیب به زبان عامیانه از کتاب داستان راستان نقل می کنم. چه بسا که اگر در این کتاب ذکر نشده بود، آن را باور نکرده و نمی نوشتم!
گویند جوانی در زمان حضرت رسول(ص) می زیسته است. ایشان هر روز نزدیک به حضرتش شده و از همان فاصله سلام و احوالپرسی می نمود و آنگاه می رفت.
این کار روزها ادامه داشت تا اینکه چند روز از او خبری نشد. حضرت رسول(ص) از او پرسیدند. اصحاب گفتند که ایشان از دنیا رفته است و انسان خوبی هم نبوده. برای همین درگذشت او را به اطلاعتان نرساندیم.
حضرت ناراحت شده و فرمودند :
مگر دوست داشتن ما، برای او کافی نبود؟
الله اکبر
و خدا بهتر می داند
که دوستی با خاندان رسول خدا(ص) چه فواید و منافعی دارد و دشمنی با ایشان .....